حال و روز زنی پریشان در میان بحبهه جنگ را داشتم
کودکم در یک سو و شراره های آتش در سویی دیگر
بوی باروت در هوا
صدای تیر اسلحه ها و نفربرهای مهاجم
لحظه ای درنگ لازم بود
تا از این کشاکش جان بدر برم
آه
و تو قهرمان رویایی من
از پشت پرچین های باغ پشتی به سویم آمدی
دستانم را در دست گرفتی
و اشکهایم را پاک کردی
گره روسری ام را سفت کردی
دوان دوان
از لبه ی پرتگاه رد شدیم
نگاهی به پشت انداختم
دود غلیظ و سیاهی آسمان آبی را رنگ کرد
من و تو به دشت لاله ها رسیدیم
بدور از قیل و قال
صدای گلوله ها قطع شده بود
آسمان دوباره آبی شد
دو پرنده عاشق در آغوش هم در آسمان می درخشیدند &&&
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |